در مکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است... غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درست هایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود. در مکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند! زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود! در مکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم و در همان نماز ساده خویش تصور خدا را در کمک به مردم جستجو کنم... آری، شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست...
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست... دوست دارد
نظرات شما عزیزان: